هنوز منتظرم
انتظار بیهوده چه را می کشم ؟ نمی دانم
در کلاف هزارتوی این راه بی پایان گم شدم
و انگار هزار سال است ...
هیچ کس نبود
هیچ کس نیست
سطرهای زندگیم وارونه شدند
و در انعکاس این هبوط ، چرا اینقدر آرام بودم ؟؟
می دانستم آن واژه های بی معنا از ذهن من بعید بود ولی گفتم !!
می دانستم این روزها از راه می رسند ولی همراهشان شدم !!
خنده تلخی است
اعتراض به آنچه با دست خویش ساختن .
دلم تنگ است
تو را می خواستم
اکنون و دیگر هیچ وقت نمی خواهمت
ولی در تلاطم گردباد آنروزها غوطه ورم !!
بغضی ندارم ، گونه هایم در آتش می سوزند چرا؟
خسته ام ...
با توام!! که آمدی برای ماندن
کاش نمی دانستم تو می دانی
کاش نمی دانستم در قدمهای بزرگ زندگیت هرگز همراه نمی خواهی
کاش نمی دانستم حضورم تنها تاییدی است بر بودن
بردعوت لبخندم تنها نگاه می کنی
بر التماس نگاهم سری تکان میدهی
خنده تلخی است
خسته ام ...
هرگز نگفته بودم
که زیباترین بودی برایم
هرگز نگفتم...
خودم هم نمی دانستم
انگار یادم رفته بود تو را داشتم
چه دیر بیدار شدم
از هذیان ذهن خود چگونه بیرون زنم
هیچ کس نیست
چه کنم با بغض نگفته
راهی نیست ...روزنه ای حتی..
می خواهم بیدار شوم
فریادهایم چرا صدا ندارد ؟؟