در اتاقی سخت تاریک
ساده بیدارم..
لایه سنگین اشک
پیکرم را باز می پوشاند .
روزهایی است بس دراز
که می نوشم
که تو محو می شوی
رویایی عمیق
و باز تکرار آغاز روزی دیگر ...
در کتاب قصه من معنی هر دل سپردن خود شکستن بود و مردن در غم خود سوگواریشاید در پس همین تکرارها به ساحل آرامش برسیم آینده بس گنگ و مبهم استدر پس تکرارهای آزار دهنده لحظه هایی گنگ در انتظار است ما پیش میرویم و دل قوی میداریم خدا با ماست
و باز آغاز تکرار روزی دیگر...
رهایم کردی و رهایت نکردم!گفتم حرف دل یکی ست!من همانم منتظرت خواهم ماند!!گوشهایم را به زخم زبان این و آن بستمو صدای تو را شنیدم!!!حالا من هستم اینگونه پریشان واز دیدن این همه نگرانی در آینه مبهوت!وکمی رنجورمیدانم یکی از همین روزها در آینه تنها من هستم و منتنها به این فکر می کنم.. وقتی برگردی مرا باز خواهی شناخت؟؟؟
دل آدمها مثل یک جزیره دور افتادست ،اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره میزاره مهم نیست مهم اون کسیه که هیچوقت جزیره رو ترک نکنه
در کتاب قصه من معنی هر دل سپردن
خود شکستن بود و مردن در غم خود سوگواری
شاید در پس همین تکرارها به ساحل آرامش برسیم
آینده بس گنگ و مبهم است
در پس تکرارهای آزار دهنده لحظه هایی گنگ در انتظار است
ما پیش میرویم و دل قوی میداریم
خدا با ماست
و باز آغاز تکرار روزی دیگر...
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف دل یکی ست!
من همانم
منتظرت خواهم ماند!!
گوشهایم را به زخم زبان این و آن بستم
و صدای تو را شنیدم!!!
حالا من هستم اینگونه پریشان و
از دیدن این همه نگرانی در آینه مبهوت!
وکمی رنجور
میدانم یکی از همین روزها در آینه
تنها من هستم و من
تنها به این فکر می کنم..
وقتی برگردی مرا باز خواهی شناخت؟؟؟
دل آدمها مثل یک جزیره دور افتادست ،
اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره میزاره مهم نیست
مهم اون کسیه که هیچوقت جزیره رو ترک نکنه