حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

واااای

می نویسم

روی سفید برگه سیاه می شود

شرمنده ام !

باز باید سوزانده شوی!

دیوار بیرنگ روبرو

باز دهن کجی می کند!

و دوباره می اندیشم

کی مشتهایم برای شکستنش قوی خواهد شد؟؟؟ 

اضطراب از زیر پوستم لگد می زند

و دلم آشوب است

از همه نگرانیها

فرار می کنم زیر لایه تنهاییم

دوباره همه چشمها خیره شده!!

فریاد، فریاد ، داد!

انگار در خوابم

فریادم صدا ندارد

گریه ام اشکی ندارد

بیقرارم

فرفره رنگیم کو؟

فوتهایم زور ندارد!

نظرات 5 + ارسال نظر
Defectorsat یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:02 ب.ظ http://Defectorsat.blogsky.com

salam ashare zibaee neveshty Delet shad bashe hamishe

رها یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:51 ب.ظ

گاهی فکر می کنم اگه واژه نبود اگه خط نبود به سر این همه احساس چی می اومد؟؟
گریه کن گریه سهم دل تنگه

من باور دارم که درد بصورت اشک از چشم بیرون میاد وگرنه اینقدر آدم و سبک نمی کرد.
سعی کن گریه کنی تا سبک بشی
سعی کن به قشنگیهای لحظهای جاری فکر کنی

سعی کن برای زندگی بهتر سعی کن

می بوسمت

یلدا یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:52 ب.ظ http://www.ghoorbagheh.blogsky.com

دختر جون دقیقا نوشته هاتو با تمام وجود درک می کنم..خودمو می بینم و دلم می خواد فریاد بزنم..تنهاییمو لمس می کنم و دلم می خواد از چیزی که نمیدونم چیه و فقط سایشو می بینم فرار کنم..

فرناز دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:17 ق.ظ http://bahane83.persianblog.ir

......
می فهمم!!

خیلی قوی و زیبا بود

نارسیس یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ق.ظ http://pacific.blogsky.com

دیوار دهن کجی میکند..
من مات می مانم..
سال هاست تمام دیوار ها دهن کجی می کنند..
سال هاست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد