نگاهم را می دزدم
دلیلی بر زندگی نیست
لحطه ها را شتابان می دوم
تا کجا ؟ نمی دانم ..
عشق را از خود می رانم
دور می رود , دور دور
آنقدر که دیگر نمی بینمش
صورتم در آینه محو می شود
اشکهایم را در هیاهوی تاریکی و صدای باد رها می کنم
دلم رفت ...
حرفهایم را
هزار بار حفظ می کنم
فردا فردا فردا ... خواهم گفت
فردا اما رمقی نیست ...
باز اشک می شوم ؛ می بارم
بیزارم از خود
بیزارم از لحظه های بی عشق
باز می خوابم
تا فردا ...
شاید
خوب می دانم
هیچ کس انتظارم را نمی کشد ..
سلام
اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم.
خیلی قشنگ بود
چیزی که ندارم جریحه دا ر شد
باور کن
پیشم بیا لینکم برات گذاشتم
لینکت می کنم
خوب می دانم هیچ کس انتظارم را نمی کشد
سلام دوست عزیز
خوشحال میشم به بلاگ نوپای من هم سری بزنی و نظرتو بگی
عشق یه معجزه است که حتی می تونه مرده رو زنده کنه
عشق یه حادثه است که ناگهان رخ میده
زندگی بی عشق زنده بودن است و بس اما عشق دم مسیحایی دارد
با عشق آن سوی خطر راهی برای ترس نیست
با عشق ...
اما عشق چه زود تبدیل به عادت می شه چه حیف!!!!!!!!!!۱
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های ِ تو را دریافته ام
با لبانت برای ِ همه لب ها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان ِ من آشناست
تو عشق بزرگی داری
اما شاید در لایه های زیرین زندگی در انتظار توست او را عمیق تر جستجو کن
شاید در یک خواب کوتاه زمستانی است، در انتظار رسیدن بهار، که تو باشی
شاید...
اما هست او انتظار تو را می کشد