جرات نداشتم
پر کشیدنم را ببینی
همیشه
شکستنم را نظاره گربودی...
جرات نداشتم
کلام نخست باشم
سکوتم را خوب می شناسی ...
کاش گرفتگی دلم با این همه شوینده پاک می شد !
نفس تازه صبح را توی دلم حبس می کنم شاید کمی از دردش بکاهد
برایم کمی بوی چوب سوخته و جنگل بیاور
کمی حال خوب دیدنت پشت شیشه اتوبوس که دست تکان می دهی...
می دانی
هنوز باران ریز خیابان پشت استادیوم با نوازش دستت روی
موهایم سخت دلتنگم می کند ...
کمی عشق برای حالم خوب است .
امروز انگار سنگ روی سرم خیال شکستن ندارد...
دستم را بگیر خیال غرق شدن ندارم عزیز دل ..