بروی واژه هایم نقابی می کشم از جنس ضخیم تنهایی
تو را می خوانم
اما
به سمت دیگری می روم .
مه گرفته است
فضای بی نفسیم سخت تنگ شده است ...
می دوم اما
در خواب جان داده ام انگار ...
عریان می شوم بر تمام باورها
مرا سخت است گویی باور لحظه های ساده عاشقی
می نویسم و پاره می کنم
تو را تمام می کنم
و در قاب ساده معلق زندگیم آویزان !
تماشایت نمی کنم
چه انتقامی می گیرم از فراموشی کینه های ناتمام زندگیم !
ماندن در لحظه های هم نفسی تو را مرداب می کرد مرا دریا
هنوز ایستاده ام
تو را نمی دانم
من اما
دیگرفرو رفته ام ...
دوست عزیز :
در چه حالی و چه میکنی ؟
امیدوارم سرحال و شاداب باشی و همچنان با انرژی و انگیزه به آینده چشم دوخته باشی ...
مراقب خودت باش / تا بعد بدرود