همان کاغذ نازک دفتر فیلی ام ! تنها نقش رنگ را میگیرم که برگه بعدی آب توی دلش تکان نخورد ..باران امروز هم اصلا هوایم را با یادت زنجیر نکرد ..انگار عادتش شده مویه های نازک و خیس سکوت روی شیشه ....دیگر روی سرانگشتم که دزدکی از پنجره بیرو آمده نمی چکد
کاش در همان آبان 95 دنیابرایم تمام شذه بود. حالا که در انتطار آبان 98 هستم. ...ناباورانه. مغروق در بهتی خلسه آور. گاهی زندکی برای عده ای از ما فقط تماساخاته ای میشود که با بغض و حسرت دیگران را بیینیم... واژه هایت سوزی داشتند که ناگزیزم کردند به خواندن... برای دلت و روحت عمیقا ذعامیکنم. امیدوارم تو هم کسی باشی که زندگی اش روی پرده نمایش میرود.. نه تماشاگری دل مرده ...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کاش در همان آبان 95 دنیابرایم تمام شذه بود. حالا که در انتطار آبان 98 هستم. ...ناباورانه. مغروق در بهتی خلسه آور.
گاهی زندکی برای عده ای از ما فقط تماساخاته ای میشود که با بغض و حسرت دیگران را بیینیم... واژه هایت سوزی داشتند که ناگزیزم کردند به خواندن... برای دلت و روحت عمیقا ذعامیکنم. امیدوارم تو هم کسی باشی که زندگی اش روی پرده نمایش میرود.. نه تماشاگری دل مرده ...