حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

خود دیده ام

خود را بارها دیده ام

در آن غروب

که باد موهایم را می نواخت

و دریا خندان بود،

تو کنارم ،

دستهایم را می فشردی .

باورم نیست

تو را در هجوم فاصله ها گم کردم ؛

صبور می شوم بر تنهایی

دیرزمانی است

سکوت،

پاسخ دلتنگیم شده ...

وسوسه فکر تو

وسوسه زندگیست

وسوسه خندیدن ؛

سخن که بگویم

دیوار ، بالاتر می رود

نگاهم می کنند

جرم من ، رهایی !

بخششی نیست .

سالهاست

روزهای خوب زندگی

به دست غفلت ،دور شد .

در برابرم

لحظه ها جاری است

غرامتی سنگین

اینبار هوشیارم !

به تو فکر می کنم

می گویند خیانت است ؛

دزدکی می خندم!

چه بگویم

تو اهلیم کردی ..

واااای

می نویسم

روی سفید برگه سیاه می شود

شرمنده ام !

باز باید سوزانده شوی!

دیوار بیرنگ روبرو

باز دهن کجی می کند!

و دوباره می اندیشم

کی مشتهایم برای شکستنش قوی خواهد شد؟؟؟ 

اضطراب از زیر پوستم لگد می زند

و دلم آشوب است

از همه نگرانیها

فرار می کنم زیر لایه تنهاییم

دوباره همه چشمها خیره شده!!

فریاد، فریاد ، داد!

انگار در خوابم

فریادم صدا ندارد

گریه ام اشکی ندارد

بیقرارم

فرفره رنگیم کو؟

فوتهایم زور ندارد!

در راهم..

هیچ کس ندید آتش را !

سوختم ،خندیدم

از درون گریستم  ..

آمدم که نبودنم را در دلت ببینم

سوختم از یادم در قلبت ...

یاد روزهای رفته

روزهای خوب زندگی

به سادگی دوستم داشتی

طرح نقاشی روی دیوار

چقدر چرخیدیم

درد دلم کم نبود

دردت به جانم

که اینقدر در من بودی ..

باورم نیست

راه بی بازگشت !

نگاهمان را هم گناه می پندارند!

کجا بودند

آن لحظه در خود شکستن

فریاد در گلو حبس کردن

دست رد بر همه امیدها زدن

در آن کورسوی بی عشقی ؟

می خواستیم

فاتح قله های عشق باشیم

پناهگاهی آن بالاها

من از سرما بلرزم

و تو برایم

"هوا را ازمن بگیر خنده هایت را هرگز !!) بخوانی 

و باز بخندیم

برهمه دیوانگی ها

چه کسی می گوید

گذشته ها را دیگر گذشتیم؟

آی زندگی !

ضربدر بزرگت را از روی من بردار ...

نازنین یارم

نازنین یار روزهای عاشقی

دلتنگم از این روزگار

لرزش بغض نفسم را دریاب .

نازنین یارم

خسته ام از جنگیدن

دستهایم را محکم بفشار

دستهایت را در قلبم کم دارم

کجا وزید این طوفان ؟!

که صدای غرشش تا تمام وجودم پاشید

و مشتی خاک بر چشمهایم ریخت ...

خسته ام از گریه

خسته ام از تکرار

در پیله ام خفه شدم انگار

و هیچ کس صدای فریادم را نشنید

نازنین یارم

دمی آسوده ام کن

سرم را در آغوشت بگیر تا بخواب روم

می دانم همه شادیها را آنجا

لابلای ابرهای آرامش خواهم یافت

دلشوره هایم را

یواشکی جا می گذارم

و با خنده بیدار می شوم...

نگاهم را بگیر و باخود ببر

نازنین یار روزهای تنهایی  

انگار سالهاست نیستی

کم شدم

کوچک شدم

قلبم تنهاست...