حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

تیر۹۴

هیاهوی طوفان ,
موج را از صخره عبور می دهد..
سکوت آب سنگین است , بی وزن...
رگهایم رها می شوند در گنگی بی صدای گرداب...
شوری خون زیر زبانم!
از لابلای موهایم شکافی رنگی شناور است...
صخره بیرون آب انتظار انتقام را می شنید,
چشم که باز می کنم,
همه نگاهم می کنند
دستی به فرش می کشم و
لیوانها را به آشپزخانه می برم...


تیر۹۴


در من امشب

زلال می شود ...حسی از تو که

دیوارهایم را فرو می ریزد ...آویخته ام به روشنی باران ..

و پرنده کوچکی نیمه صبح برایم می خواند

..مرا در خود بپوشان که سخت خسته ماندنم...