نگاهم را می دزدم
دلیلی بر زندگی نیست
لحطه ها را شتابان می دوم
تا کجا ؟ نمی دانم ..
عشق را از خود می رانم
دور می رود , دور دور
آنقدر که دیگر نمی بینمش
صورتم در آینه محو می شود
اشکهایم را در هیاهوی تاریکی و صدای باد رها می کنم
دلم رفت ...
حرفهایم را
هزار بار حفظ می کنم
فردا فردا فردا ... خواهم گفت
فردا اما رمقی نیست ...
باز اشک می شوم ؛ می بارم
بیزارم از خود
بیزارم از لحظه های بی عشق
باز می خوابم
تا فردا ...
شاید
خوب می دانم
هیچ کس انتظارم را نمی کشد ..