حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

سال ۸۱ 

سال ۹۱ 

همین روزها بود انگار ... 

چقدر خوب است  

یکی از بندهای تنیده را گشودم  

نوشته بود خیلی وقت است بازی نمیکند 

نوشتم هیچ وقت بازی نکرده ام... 

با همین جمله انگار رها شدم از کابوسی که خیلی  شبها از خواب بیدارم می کرد ...  

خوشحالم  

دیگر بس است .. 

انگار من باز هم ایستاده ام !!! 

خوشحالم.همین