حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

  سخت است در تمام جهانت تنها او را داشته باشی و آن یکنفر هم دیگر نباشد با همه نبودنهایش .

 مرا چه به خواب و باور رویاهایم ... مرا چه به آنسوی ستاره ها را دیدن و خندیدن ! یخ کرده ام  و این اشک ها امان نمی دهند  باور تمام دروغ های قشنگ جهان را.. مرا چه به آرزوهای نه چندان بزرگ با تو بودن که سهم من از تمام جهان دوست داشتنت بود  در این گوشه کوچک جهان هر شب رج به رج عشق بافتم با تار و پود وجودم که بندهای  اصالت روحم را حفط کنم

...خسته ام... 

امشب بار همه سالهای عاشقی را تنها بر دوش کشیدم و دم نزدم تا حال دلت خوب باشد ..

 بخندم یا بگریم که خنجر فرسنگها دور شدنت دیگر رمقی برای رویاهای تکراریم باقی نگذاشت و واژه ها یک به یک جلوی چشمم محو میشوند ..