حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

حرفهای تنهایی من

با تو هرگز نگفته بودم....

۲۷ فروردین ۹۰

مهم نیست که سکوتت تمام وجودم را در هم می شکند 

مهم نیست که از یاد برده ای فکر عاشقانه مرا  

مهم نیست مرا جا گذاشته ای بر سر راهی که انتها ندارد  

مهم اینست  

که باران که بر شیشه می خورد  

بی اختیار مرا در ذهنت تجسم می کنی .... 

۲۷ فروردین ۹۰

فروردین ۹۰

نمی دانست که می دانم  

با هزار بهانه که لازم نبود   

با هزار دلتنگی که از نگاهش می بارید 

با لبخندی از سکوت   

رفتیم بر مذار معشوقه اش    

او گلاب ریخت من گل پر پر کردم...  

طوری قبرش را نوازش می کرد انگار او هم می داند عشق واقعی چه حسی دارد ....  

هیچ وقت نگاهش را آنطور عاشق ندیده بودم ...  

دوباره دل نازک شده ام   

می دانی   

من واو هر دو می دانیم نگاه عشق چه رنگ پر رنگی است   

اما نگاهمان هیچ وقت یکرنگ نمی شود  

هیچ وقت ...

فروردین ۹۰

۲۰ بهمن ۸۹

جرات نداشتم


پر کشیدنم را ببینی


همیشه  


شکستنم را نظاره گربودی...


جرات نداشتم


کلام نخست باشم


سکوتم را خوب می شناسی ...


کاش گرفتگی دلم با این همه شوینده پاک می شد !


نفس تازه صبح را توی دلم حبس می کنم شاید کمی از دردش بکاهد


برایم کمی بوی چوب سوخته و جنگل بیاور  


کمی حال خوب دیدنت پشت شیشه اتوبوس که دست تکان می دهی...


می دانی


هنوز باران ریز خیابان پشت استادیوم با نوازش دستت روی
موهایم سخت دلتنگم می کند ...


کمی عشق برای حالم خوب است .


امروز انگار سنگ روی سرم خیال شکستن ندارد...


دستم را بگیر خیال غرق شدن ندارم عزیز دل ..

۱۲ بهمن ۸۹

باید کمی منطقی باشم 

آخر همه جای شهر تو نیستی 

که منتظر دیدنت از پشت شیشه مه گرفته ماشین باشم...

بهمن ۸۹

باران بارید ..نبودی  

برف آمد....نیستی 

امروز تنهایی برای گنجشکهای خیس گریه کردم  

نمی دانم برای آنها بود یا ابهام خیس برف ...